شادنشادن، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

شادن ، دردونهء خونه

فردا یعنی...

فردا یعنی:   تموم شدن انتظار 9 ماهه یک مادر                 دیدن روی گل دردونم               به اغوش کشیدن نفس زندگیم              بوسیدن ویوئیدن دخترعزیزم حدودا 12 ساعت تا بدنیا اومدن دخترم باقی مونده . خدایا شکرت .  9 ماه پیش چقدر رسیدن به این موقع برام طولانی و دور و سخت به نظر میرسد اما الان که فکر میکنم چه زود گذشت. فردا به صفحه دوم شناسنامه ام اسم یه عزیز دیگه اضافه میشه     ...
31 مرداد 1390

اخرین جمعه 2 نفره

پایان 38 هفته سلام عسل طلای مامان انشاا... 4 روز دیگه پیشمونی .       یه حسی دارم که تا حالا نداشتم هم خوشحال از اومدنت و هم ترس از زایمان دعا کن خدا به مامانی کمک کنه. امروز من و بابا اخرین جمعه 2 نفرمون رو میگذرونیم اگه ماه رمضون نبود میرفتیم بیرون . انشاا... وقتی بیای یه جمعه 3 نفری با هم میریم بیرون .                                                &nb...
28 مرداد 1390

قایم موشک

36 هفته و5 روز دختر مامان،سلام عزیزم شبا نمیذاری مامان بخوابه هااااا. دیشب اینقدر تکون خوردی و از اینور به اونور کردی که تصمیم گرفتم باهات قایم موشک بازی کنم . تو میرفتی یه جا تو شکم مامان قایم میشدی من با دستم لمس میکردم و پیدات میکردم . اما  بیشتر تو برنده میشدی .   دختر مامان زرنگه . انشاا... همیشه توی زندگیت برنده باشی.   ولی تا بابا دستشو گذاشت رو دلم انگار اروم شدی و گرفتی خوابیدی .ای بلا از الان بابایی شدی صبح که به مامان جون گفتم  گفت: قدیما میگفتن بچه ها وقتی نزدیک به اومدنشون به دنیا میشه ناراحتن چون دوست ندارن از اونجا بیان این دنیا ، اونجا رو بیشتر دوست دارن. به خاطر ه...
19 مرداد 1390

لالایی

دختر ملوسم امروز 35 هفته و 5 روزست.   دیشب که رفتم بخوابم تا پتو رو کشیدم رو خودم همچین لگدهایی میزدی که نگران شدم با خودم گفتم الان تموم میشه ، اما تموم نشد که هیچی شدید تر هم شد. بابا هم دستشو گذاشت رو شکمم داشت شاخ در می اورد گفت:چرا اینطوری تکون میخوره؟!! با خودم گفتم شاید لالایی بگم اروم بشی خوابت ببره. شاید باورت نشه ولی تا شروع کردم به لالایی خوندن دیگه تکون نخوردی و اروم شدی . من و بابا باورمون نمیشد این اولین بار بود که برای دختر قشنگم لالایی خوندم خیلی خوشحالم خدایا ازت ممنونم . مامانی ، این روزا دارم کم کم سنگین میشم و مثل پنگوئن ها راه میرم ،کف پام وزانوهام خیلی درد می کنه ولی همه رو تحم...
12 مرداد 1390

تاریخ زایمان

سلام خوشکل مامان ، سلام عسل مامان امروز خیلی تکون میخوری.هر بار احساس میکنم که میخواد تکونات شروع بشه فوری دستمو میذارم رو شکمم تا تمامشونو حس کنم سعی میکنم حتی 1 دونشم از دستم در نره،اخه حس خوبی بهم میده . اما خدا نکنه 1 ساعت بگذره و هیچ تکون نخوری مثل دیشب : به بابا گفتم الان یه ساعت شده تکون نمیخوره ! بابا نگران شد و فوری رفت هندونه اورد خوردم بعد از یه ربع شروع کردی به وول وول کردن واز این طرف به اون طرف رفتن و مامان و بابا رو خوشحال کردی. خودمونیم ها بابا هم وارد شده. راستی دختر مامان ،  دیروز رفته بودم دکتر . بعد از اینکه صدای قلب قشنگتو شنیدم دکتر گفت که خانوم طلای مامان ریزه   باید این یه ماه باقیمونده رو ...
3 مرداد 1390

چیدن اتاق

سلام عزیز دردونم مامانی یه خبر خوش دیروز سرویس چوبت رو اوردن و با بابا دیروز رو حسابی درگیر اتاقت بودیم، وسایلاتو چیدیم     البته هنوز کامل نیست . استیکرهای دیوار اتاقت ، رو تختی ، طبقه برای چیدن عروسکات و لوستر مونده . همین الانشم اتاق دخترم خیلی جیگر شده ولی وقتی کامل کامل شد همه عکساشو واست میذارم. راستی یه خبر دیگه هم واست دارم گلم من و بابا رفتیم اتلیه عکس بارداری گرفتیم واسه البومت. توی اتلیه اینقدر دختر خوبی بودی اصلا مامانو اذیت نکردی انگار تو هم مثل مامان از عکس خوشت میاد . قربونت بشم ، خیلی خیلی منتظرتم بی صبرانه   ...
31 تير 1390

انتخاب اسم

سلام دخمل مخملی مامان امروز وارد هفته 34 ام شدی چیزی نمونده. من طاقت می ارم شما هم قول بده که حسابی رشد کنی. مشهد که بودم با بابا قرار گذاشتیم  هر کدوم جداگونه چند تا اسم انتخاب کنیم بعد بذاریم کنار هم ،  ازبینشون یکی رو انتخاب کنیم  با خاله ناهید یه عالمه اسمای  قشنگ از اینترنت پیدا کردیم که با اسمای بابا شدن اینا : شادن - ایلا - صبرا -سایلان - ادرینا -مانلی - شادلین -رونیکا -یاس البته یه ماهی هست که اینارو انتخاب کردیم من و بابا از  شادن   بیشتر خوشمون اومده، اما هنوزم قطعی نشده   ...
27 تير 1390

1 / 4 / 90

عسل مامان 29 هفته و 4 روزست امروز خاله زری و فرحناز خانوم و ملینا اومدن تا برن واسه نفس من سیسمونی بگیرن. نمیدونی چه چیزای قشنگی گرفتن . وقتی اتاقت کامل اماده شد عکساشو واست میذارم فردا هم من وبابا ومامان جون و خاله زری و فرحناز خانوم و ملینا میریم سرویس چوبت رو سفارش بدیم. ...
25 تير 1390

18 / 3 / 90 بر میگردیم

بالاخره بعد از 3 ماه که مشهد خونه مامان جون بودیم ،امروز من و دختر 27هفته ام و مامان جون میریم خونمون . این 3 ماه مامان جون واقعا زحمت کشید واقعا مدیونشم امیدوارم شما هم وقتی بزرگ شدی قدردان زحمتاشون باشی و نوه خوبی هم باشی.   ...
25 تير 1390

3 / 3 / 90 ختم قران

از اوایل اردیبهشت تصمیم گرفتم قران رو برای دخمل قشنگم ختم کنم، امروز تموم شد . انشاا...  به حق قران که برات خوندم سالم و به وقتش که 12 شهریور هست بدنیا بیای.راستی امروز روز مادر هم هست بذار منم به مامانم تبریک بگم:                         مامان عزیزم که اینهمه زحمت منو می کشی                                       ...
24 تير 1390